مووی کاتیج

برادران ایرلندی «مک منوس»، بعد از کشتن تصادفی افراد گروهی مافیایی، فکر می کنند از طرف خدا برگزیده شده اند، و تصمیم می گیرند اعضای مافیا را یکی پس از دیگری به قتل برسانند، اما در همین حین یک مامور فدرال نیز به تعقیب آن دو می پردازد.

شيطان مي خواهد با آبستن کردن دختری به نام «کريستين» (تاني) به هنگام شروع هزاره ي سوم، «پايان روزها» را که در مکاشفات يوحنا پيش بيني شده، تحقق بخشد. اما «جريکو کين» (شوارتسنگر)، محافظ يک بانکدار وال استريت (برن)، به مقابله بر مي خيزد...

«مایز لوگان» (لارنس)، دزد جواهر، پیش از دستگیری الماسی گران قیمت را در یک ساختمان نیمه کاره پنهان می کند. اما دو سال بعد که «لوگان» از زندان آزاد می شود، می بیند آن ساختمان به قرارگاه پلیس تبدیل شده است...

دهه ي ۱۸۶۰. «جيمز وست» (اسميت) و «آرتيموس گوردون» (کلاين) دو مأمور فدرال با ويژگي هاي کاملا متضاد هستند. رئيس جمهور ايالات متحد از آن دو دعوت مي کند تا نابغه اي با مقاصد شيطاني به نام «دکتر آرليس لاولس» (برانا) را بيابند و دستگير کنند.

ویلیام تاکر در محله ی ناتینگ هیل (غرب لندن) کتاب فروشی دارد. یک روز آنا اسکات، ستاره ی امریکایی که به لندن آمده تا در فیلمی بازی کند، در حال گشت و گذار وارد مغازه ی ویلیام می شود و کتابی می خرد. اما ارتباط این دو که قاعدتا باید در همین جا تمام شود، ادامه پیدا می کند و پس از چندی به رابطه ای عاطفی تبدیل می شود…

این فیلم داستان یک روزنامه نگار است که به دستور سر دبیر روزنامه ای که در آن فعالیت میکند به دبیرستان قدیمی اش میرود...

سر رابرت کينگ غول نفتی، بر اثر يک سوء قصد در ستاد مرکزي M16 می‌ميرد. به هنگام خاک سپاري کينگ در اسکاتلند، باند با دختر او الکترا ملاقات می‌کند که قبلا يک بار تروريستي به نام رنار او را ربوده است. خيلی زود M، رئيس باند او را براي محافظت از الکترا و شناسايی قاتل کينگ به قفقاز می‌فرستد.

زمانی که همسر نان‌آور خانه و خانواده‌اش می شود پس از این‌که شوهر شغلش را از دست میدهد، رابطه بخشی از زندگی او می‌شود...

تونی داماتو، سرمربی تیم موفق کوسه‌های میامی در مسابقات فوتبال امریکایی است؛ اما صاحب جدید تیم، کریستینا پانیاچی بیش‌تر به نتیجه‌ی بازی اهمیت می‌دهد تا کیفیت آن...

یک باستان‌شناس آمریکایی به‌نام ریچارد اوکانل که در مصر، مستعمره‌ی فرانسه، مشغول حفاری در یک شهر باستانی به‌نام هاموناپترا است، به‌طور تصادفی یک مومیایی را بیدار می‌کند...