مووی کاتیج

“پول احمقانه” داستانی واقعی و عجیب از جلب توجه عمومی و مقامات مالی دنیا را روایت می‌کند. دیوید، مرد عادی ای که تازه‌ترین پس اندازهای زندگی‌اش را دارد، تصمیم می‌گیرد به یک بازی ویدیویی محلی با عنوان “GameStop” سرمایه‌گذاری کند. او معتقد است که ارزش این بازی‌های ویدیویی کمتر از آنچه در بازار تصور می‌شود است. اگر تصمیم او اشتباه باشد، همه پس‌اندازهایش را از دست می‌دهد. اما اگر درست باشد و بتواند دیگر افراد را متقاعد کند که به این حرکت بپیوندند، GameStop را به موفقیت و ثروتی عظیم خواهد رساند.

نوجوانان بی تجربه اما قدرتمندی نظیر خانم مارول، دختر سنجابی، خانم زلزله (Quake)، آقای میهن دوست (Patriot)، آمریکا چاوز و پسر جهنمی (Inferno) به عنوان گروهی از قهرمان های بلندپرواز به نیروهای ارتشی ملحق می شوند. زمانی که دنیای مارول با تهدید و خطری غیر قابل انتظار روبرو می شود، این گروه که متشکل از نوجوان های یاغی و آموزش ندیده است دور هم جمع می شوند و به دنیا ثابت می کنند که گاهی اوقات تفاوت بین یک قهرمان واقعی با یک اراذل و اوباش، تنها در نام آنها است…

«کریستوفر مارشال» (فاینز) مردی با تربیت اشرافی است که خیال دارد سناتور شود. او یک روز در هتل با «ماریزا ونچورا» (لوپز)، خدمتکاری که لباس زن ثروتمندی را به تن کرده، روبه رو می شود و به او دل می بازد. در حالی که «ماریزا» همان زنی نیست که «کریستوفر» تصور می کند...

وقتی شیطان (کایتل) تصمیم می گیرد ده هزار سال دیگر سرپرست خانواده باقی بماند، یکی از پسرهایش به نام «ایدریان» (ایفانز) خشمگین می شود و جهنم را ترک می کند و به نیویورک می رود. در آن جا او به اتفاق برادر دیگرش «کاسیوس» (لیستر جونیر)، سعی می کنند ترتیبی بدهند تا پدرشان را از کار برکنار کنند. شیطان نیز برادر سوم، «نیکی»(سندلر) را می فرستد تا «کاسیوس» و «ایدریان» را به خانه بازگرداند...

«جک اسلیتر» (شوارتسنگر)، مأمور ویژه، گروهی از افراد پلیس را از اطراف آسمان خراشی دور می کند و در پشت بام ساختمان با قاتلی به نام «ریپر» (نونان) که پسر کوچک او را گروگان گرفته، درگیر می شود. کمی بعد معلوم می شود همه ی این ماجراها در یک فیلم «آرنولد شوارتسنگر» به نام «جک اسلیتر 3» جریان داشته که در سینمایی پرت به نمایش درآمده است...

«هوارد لانگستن» (شوار تسنگر) مردی جدی است که به کارش بیش تر از همسرش، «لیزا» (ویلسن) و پسرش، «جیمی» (لوید) اهمیت می دهد. «جیمی» از پدرش انتظار دارد بیش تر به او توجه کند و تنها چیزی که برای هدیه ی کریسمس از او می خواهد، یک آدم آهنی با همه لوازمش است...`

نویسنده ای بعد از مرگ عمه اش خانه ای خالی از سکنه به او به ارث می رسد که او به آنجا نقل مکان می کند …

«استنلی یلناتس» (لابوف)، نوجوانی است که یک جفت کفش ورزشی - که معلوم می شود دزدی است - عملا از آسمان بر سرش فرود می آید. قاضی دادگاه نیز «استنلی» را محکوم به اقامتی در اردوگاه گرین لیک می کند که دارالتأدیبی است در دل بیابان...

«مارتین بلانک» یک مامور حرفه ای است، که برای یک ماموریت به حومه شهر دیترویت فرستاده می شود و بر حسب تصادف جشن تجدید دیدار دوران دبیرستان او نیز در همان مکان برگزار می شود...

عتیقه فروشی چینی جانور کوچک و عجیبی به نام «موگ وای» را به پسر بچه ی نوجوانی (گالیگان) می فروشد، با این شرط که دور از نور شدید و آب نگه دارند و هرگز پس از نیمه شب به آن غذا ندهند. «موگ وای» آرام و دوست داشتنی است، تا این که به طور تصادفی کمی آب رویش ریخته می شود و پنج جانور مشابه - ولی کمی شیطان - از آن به وجود می آیند...